جدول جو
جدول جو

معنی رگ برگ - جستجوی لغت در جدول جو

رگ برگ
برآمدگی های باریک رگ مانند در برگ درختان و گیاه ها
تصویری از رگ برگ
تصویر رگ برگ
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
(دخترانه)
چهره، رخسار، هر یک از برگهای یک گل، مثل برگ گل، هر یک از اجزای پوششی گل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
هر یک از برگ های نازک و رنگین گل، برگ گل، پتال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
درختی که برگ هایش ریخته باشد، کنایه از بینوا، بی سر و سامان
فرهنگ فارسی عمید
(تَهْ بَ)
اصطلاح در قمار با ورق مقابل سربرگ. آنکه در حلقۀ قمار ورقهای آخر، او را باشد
لغت نامه دهخدا
(یَ / یِ بَ)
بهتر. خوبتر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گِ بَ)
گیاهها که برگ نزدیک به تدویر دارند، چون: خطمی و پنیرک و جز آن دو
لغت نامه دهخدا
(دِ بِ)
شهری است در آلمان که در ایالت درسد (درسدن) واقع و دارای 15670 تن سکنه است و کارخانه های شیشه سازی، کاغذسازی و ماشین مفتول سازی و چشمۀ آب معدنی دارد
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
دستۀ برگ که بدان با شاخ پیوندد. (یادداشت مؤلف). میلۀ باریکی را که قطورتر از پهنک می باشد و پهنک به وسیلۀ آن به ساقۀ نبات متصل می گردد دم برگ نامند، شکل دم برگ در گیاهان مختلف متفاوت است، مثلاً گاهی استوانه شکل است مانند دم برگ داردوست و تبریزی، و گاهی مقعر و شیاردار و ناودانی شکل است مانند دم برگ نمدار. در نباتات آب زی تراپاناتانس قسمتی از دم برگ متورم و مملو از هوا می باشد و نبات به وسیلۀ آن در سطح آب شناور می گردد. (از گیاه شناسی ثابتی صص 244- 245)
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
به عربی جبیره و بهندی پطی نامند و آن خون را بازدارد. (آنندراج) (غیاث اللغات). تسمه ای است فصادان را که روی محل فصد بر بازو بندند. (شعوری). جبیره و رفاده ای که بروی رگ فصدکرده و جراحت بندند. (ناظم الاطباء). هر دستمال و پارچه ای که در جراحی بر رگهای نشترخورده بندند. رفاده. (منتهی الارب ذیل مادۀ رفد). معصب. (تفلیسی) (ملخص اللغات). عصابه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ رَ)
رنگارنگ. به لونهای مختلف. به رنگهای گوناگون. متلون. به انواع و اقسام مختلف:
شعر بی رنگ ولیکن شعرا رنگ برنگ
همه چون دیو دوان و همه شنگند و مشنگ.
قریعالدهر
لغت نامه دهخدا
(رُ زِمْ بِ)
خاورشناس نامی آلمان که زراتشت نامه را از روی پنج نسخۀ خطی به سال 1904 میلادی در پطرزبرگ با مقدمه و یادداشتهای فاضلانه ای به فرانسه ترجمه کرده است. رجوع به فهرست مزدیسنا و ادب پارسی شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بِ رَ)
رجوع به ’رگ برگ شدن’ شود
لغت نامه دهخدا
(رَ بْ بِ بُ)
کوکب صاحب برج است در اصطلاح احکامی. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، خانه خدا. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(زَ بَ)
برگ زرد. برگ خزان زده:
پراندیشه شد جان کسری ز مرگ
شدش لعل رخسار، چون زرد برگ.
فردوسی.
رجوع به زرد شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
اصطلاح ورق بازان در بازی ورق. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، در صحافی، در تداول لت در جزوه و کتاب، و آن ورقی است خارج از صفحات متصل یک فرم چاپی که در اول یا وسط کتاب و جزوه افزایند بخاطر افزایش بر مطالب یا جبران افتادگی مطالب لازم کتاب یا جزوه
لغت نامه دهخدا
(بی بَ)
گیاهی که برگهایش ریخته باشد. درختی که برگ نداشته باشد. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
عبارت از انشعابات دسته های چوبی و آبکشی ساقه است که به وسیلۀ دمبرگ داخل پهنک می گردد... رگبرگی که مستقیماً از دمبرگ داخل پهنک می گردد رگبرگ اصلی نامیده می شود و رگبرگهای دیگر که از انشعاب رگبرگ اصلی به وجود آمده اند رگبرگ فرعی نام دارند. (گیاه شناسی حبیب اﷲ ثابتی ص 253)
لغت نامه دهخدا
(گُ بَ)
از جمله قسمتهای گل است که دومین حلقۀ گل میباشد و مرکب است از قطعاتی به نام گلبرگ. رجوع به گیاه شناسی گل گلاب ص 117 شود. قلب برگ. (آنندراج). برگ گل. پر گل:
بدان لشکر دشمن اندرفتاد (اسفندیار)
چنان کاندر افتد به گلبرگ باد.
فردوسی.
ندانم چه چشم بد آمد بر اوی
چرا پژمرید آن چو گلبرگ روی.
فردوسی.
چو گلبرگ رخسار و چون مشک موی
برنگ طبرخون لب مشکبوی.
فردوسی.
چنین تابیامد مه فرودین
بیاراست گلبرگ روی زمین.
فردوسی.
یاقوت نباشد عجب از معدن یاقوت
گلبرگ نباشد عجب اندر مه آزار.
منوچهری.
بر امیدروی چون گلبرگ تو
می نهم جان را و دل را خارها.
سنایی.
بیا تا این نفسهای حواس را و درمهای گلبرگ انفاس را نثار کنیم. (کتاب المعارف بهاولد).
از نسیم گل بمیرد در زمان
چو به گلبرگ اندرون افتد جعل.
انوری.
ز گلبن ریخته گلبرگ خندان
چرا بر من نگرددباغ زندان.
نظامی.
بزرگ امیدچون گلبرگ بشکفت
چهل قصه بچل نکته فروگفت.
نظامی.
چو بر شبدیز شب گلگون خورشید
ستام افکند چون گلبرگ بر بید.
نظامی.
چون دیدۀ من هر دم گلبرگ رخت بیند
از ناوک مژگانش بر خار کنی حالی.
عطار.
ز شادی چو گلبرگ خندان شگفت
پس آنگاه دستش ببوسید و گفت.
سعدی (بوستان).
چه شهرآشوبی ای دلبند مقبول
چه بزم آرایی ای گلبرگ خودروی.
سعدی.
همچو گلبرگ طری هست وجود تو لطیف
همچو سرو چمن خلد سراپای تو خوش.
حافظ.
، مجازاً بدن ظریف و لطیف چون گل:
من از خط تو نخواهم بخط شد ار بمثل
برآید از بر گلبرگ کامکار تو کرم.
سوزنی.
، مجازاً بمعنی رخسار و خد باشد:
بگفت این و گلبرگ پرژاله کرد
ز خونین سرشک آستین لاله کرد.
اسدی.
تو گلرخی من سالهای پاشیده بر گل مالها
چون لاله مشکین خالها گلبرگ رعنا داشته.
خاقانی.
کجا آن تازه گلبرگ شکربار
شکر چیدن ز گلبرگش به خروار.
نظامی.
گلبرگ را ز سنبل مشکین نقاب کن
یعنی که رخ بپوش و جهانی خراب کن.
حافظ
لغت نامه دهخدا
نادرست نویسی سد برگ گل گلاب گل سرخ، گونه ای از گل سرخ که آن را گلاب گویند، گلی زرد رنگ از تیره گل سرخیان کنیدا. یا گل صد برگ آسمان. آفتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تک برگ
تصویر تک برگ
اصطلاح ورق بازان در بازی ورق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رنگ برنگ
تصویر رنگ برنگ
رنگارنگ گوناگون، نوع بنوع جورواجور
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی که برگهایش ریخته باشد درختی که برگ نداشته باشد، بینوا فقیر محتاج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پر برگ
تصویر پر برگ
بسیار برگ وریق، بسیار رخت و کالا
فرهنگ لغت هوشیار
هر یک از گیاهانی که برگشان مدور یا نزدیک بدایره است مانند خطمی پنیرک و جز آنها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رز بر
تصویر رز بر
افزاری که بدان درخت رز را تراش دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رگبرگ
تصویر رگبرگ
برآمدگیهای باریک رگ مانند در برگ گیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
برگ گل، پرگل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی برگ
تصویر بی برگ
((بَ))
بینوا، فقیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلبرگ
تصویر گلبرگ
((~. بَ))
برگ گل
فرهنگ فارسی معین
برگ ریخته، خزان زده، بی چیز، بی نوا، فقیر، محتاج، محروم
متضاد: غنی، متمکن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مشغول کاری بودن، آهسته کاری و مسامحه از روی عمد
فرهنگ گویش مازندرانی
تکه ی پارچه، پارچه هایی که جداره های آن را به درون آن تا
فرهنگ گویش مازندرانی
پیچیدن مفاصل و ضرب خوردگی آن
فرهنگ گویش مازندرانی
مقابل، در برابر، مقابله
فرهنگ گویش مازندرانی